❁بوی عود و عطر گلاب❁
❁بوی عود و عطر گلاب❁

❁بوی عود و عطر گلاب❁

دین و شادی

اربعین


Золотая линия


امام حسن عسکری(ع) فرمودند:


نشانه‌های مؤمن پنج چیز است:


1-پنجاه رکعت نمازدر شبانه روز


(نمازهای یومیه و نمازهای نافله)


2-زیارت اربعین


3-انگشتر به دست راست کردن


4-جبین را در سجده بر خاک گذاردن


5-بسم‌الله الرّحمن الرّحیم را در نماز بلند گفتن



http://s5.picofile.com/file/8105168484/AKSGIF_aRarbaiengif0_%D8%AA%D8%B5%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%B1_%D9%85%D8%AA%D8%AD%D8%B1%DA%A9_%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86.gif

سلوک

  

 

این طرف مشتی صدف، آنجا کمی گل ریخته

 

موج، ماهی های عاشق را به ساحل ریخته

 

 Красивая линеечка узор из листьев

 

 بعد از این در جام ما تصویر ابرتیره ای ست

 

بعد از این در جام دریا ماه کامل ریخته

 

Красивая линеечка узор из листьев

 

هرچه دام افکندم آهوها گریزان تر شدند

 

حال، صدها دام دیگر در مقابل ریخته

 

Красивая линеечка узор из листьев

 

هیچ راهی جز به دام افتادن صیّاد نیست

 

هرکجا پا می گذارم دامنی دل ریخته

 

Красивая линеечка узор из листьев

 

زاهدی با کوزه ای خالی ز دریا بازگشت

 

گفت: خون عاشقان منزل به منزل ریخته

 

Красивая линеечка узор из листьев 

"فاضل نظری"

باز این چه شورش است که در خلق عالم است




باز این چه شورش است که در خلق عالم است


باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است


باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین


بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است


این صبح تیره باز دمید از کجا کزو


کار جهان و خلق جهان جمله درهم است


گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب


کاشوب در تمامی ذرات عالم است


گرخوانمش قیامت دنیا بعید نیست


این رستخیز عام که نامش محرم است


در بارگاه قدس که جای ملال نیست


سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است


جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند


گویا عزای اشرف اولاد آدم است


خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین


پرورده ی کنار رسول خدا، حسین


کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا


در خاک و خون طپیده میدان کربلا


گر چشم روزگار به رو زار می گریست


خون می گذشت از سر ایوان کربلا


نگرفت دست دهر گلابیبه غیر اشک


زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا


از آب هم مضایقه کردند کوفیان


خوش داشتند حرمت مهمان کربلا


بودند دیو و دد همه سیراب ومی مکند


خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا


زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد


فریاد العطش ز بیابان کربلا


آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم


کردند رو به خیمه ی سلطان کربلا


آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد


کز خوف خصم در حرم افغان بلندشد


کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی


وین خرگه بلند ستون  بیستون شدی


کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه


سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی


کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت


یک شعله ی برق خرمن گردون دون شدی


کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان


سیماب وار گوی زمین بی سکون شدی


کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک


جان جهانیان همه از تن برون شدی


کاش آن زمانکه کشتی آل نبی شکست


عالم تمام غرقه دریای خون شدی


آن انتقام گر نفتادی به روزحشر


با این عمل معامله ی دهر چون شدی


آل نبی چو دست تظلم  برآورند


ارکان عرش را به تلاطم درآورند


بر خوان غم چو عالمیان را صلا زدند


اول صلا به سلسله ی انبیا زدند


نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید


زان ضربتی که بر سر شیرخدا زدند


آن در که جبرئیل امین بود خادمش


اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند


بس آتشی ز اخگر الماس ریزه ها


افروختند و در حسن مجتبی زدند


وآنگه سرادقی که ملک مجرمش نبود


کندند از مدینه و در کربلا زدند


وز تیشه ی ستیزه درآن دشت کوفیان


بس نخل ها ز گلشن آل عبا زدند


پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید


بر حلق تشنه ی خلف مرتضی زدند


اهل حرم دریده گریبان، گشوده مو


فریاد بر در ِ  حرم کبریا زدند


روح الامین نهاده به زانو سر حجاب


تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب


چون خون ز حلق تشنه ی او بر زمین رسید


جوش از زمین به ذروه عرش برین رسید


نزدیک شد که خانه ی ایمان شود خراب


از بس شکست ها که به ارکان دین رسید


نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند


طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید


باد آن غبار چون به مزار نبی رساند


گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید


یکباره جامه در خم گردون به نیل زد


چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید


پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش


از انبیا به حضرت روح الامین رسید


کرد این خیال وهم غلط کار کان غبار


تا دامن جلال جهان آفرین رسید


هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال


او در دلست و هیچ دلی نیست بی ملال


ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند


یک باره بر جریده ی رحمت قلم زنند


ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر


دارند شرم  کز گنه خلق دم زنند


دست عتاب حق به در آید ز آستین


چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند


آه از دمی که باکفن خون چکان ز خاک


آل علی چو شعله ی آتش علم زنند


فریاد از آن زمان که جوانان اهل بیت


گلگون کفن به عرصه ی محشر قدم زنند


جمعی که زد به هم صفشان شور کربلا


در حشر صف زنان صف محشر به هم زنند


از صاحب حرم چه توقع کنند باز


آن ناکسان که تیغ به صید حرم زنند


پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل


شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل


روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار


خورشید سربرهنه برآمد ز کوهسار


موجی به جنبش آمد و برخاست کوه


ابری به بارش آمد وبگریست زار زار


گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن


گفتی فتاد از حرکت چرخ بی‌قرار


عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر


افتاد در گمان که قیامت شدآشکار


آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود


شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار


جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل


گشتند بی‌عماری محمل شتر سوار


با آنکه سر زد آن عمل از امت نبی


روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار


وانگه ز کوفه خیل الم رو به شام کرد


نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد


بر حربگاه چون ره آن کاروان فتاد


شور و نشور واهمه را در گمان فتاد


هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فکند


هم گریه بر ملائک هفت آسمان فتاد


هرجا که بود آهویی از دشت پا کشید


هرجا که بود طایری از آشیان فتاد


شد وحشتی که شور قیامت به باد رفت


چون چشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد


هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد


بر زخم های کاری تیغ و سنان فتاد

 

ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان


بر پیکر شریف امام زمان فتاد


بی اختیار نعره ی هذا حسین زود


سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد


پس با زبان پر گله آن بضعةالرسول


رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول


این کشته ی فتاده به هامون حسین توست


وین صید دست و پا زده در خون حسین توست


این نخل تر کز آتش جانسوز تشنگی


دود از زمین رسانده به گردون حسین توست


این ماهی فتاده به دریای خون که هست


زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست

 

این غرقه محیط شهادت که روی دشت


از موج خون او شده گلگون حسین توست


این خشک لب فتاده دور از لب فرات


کز خون او زمین شده جیحون حسین توست


این شاه کم سپاه که باخیل اشگ و آه


خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست


این قالب طپان که چنین مانده بر زمین


شاه شهید ناشده مدفون حسین توست


چون روی در بقیع به زهرا خطاب کرد


وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد


کای مونس شکسته دلان حال ماببین


ما را غریب و بی کس و بی آشنا ببین


اولاد خویش را که شفیعان محشرند


در ورطه ی عقوبت اهل جفا ببین


در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان


واندر جهان مصیبت ما بر ملا ببین


نی ورا چو ابر خروشان به کربلا


طغیان سیل فتنه و موج بلاببین


تن های کشتگان همه در خاک و خون نگر


سرهای سروران همه بر نیزه هاببین

 

آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام


یک نیزه اش ز دوش مخالف جدا ببین


آن تن که بود پرورشش در کنار تو


غلطان به خاک معرکه ی کربلا ببین


یا بضعةالرسول ز ابن زیاد داد


کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد


خاموش محتشم که دلسنگ آب شد


بنیاد صبر و خانه ی طاقت خراب شد


خاموش محتشم که ازین حرف سوزناک


مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد


خاموش محتشم که ازین شعر خون چکان


در دیده ی اشگ مستمعان خوناب شد


خاموش محتشم که ازین نظم گریه خیز


روی زمین به اشک جگرگون کباب شد


خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست


دریا هزار مرتبه گلگون حباب شد


خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب


از آه سرد ماتمیان ماهتاب شد


خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین


جبریل را ز روی پیامبر حجاب شد


تا چرخ سفله بود خطایی چنین نکرد


بر هیچ آفریده جفایی چنین نکرد


ای چرخ غافلی که چه بیداد کرده ای


وز کین چه ها درین ستم آباد کرده ای


بر طعنت این بس است که با عترت رسول


بیداد کرده خصم و تو امداد کرده ای


ای زاده زیاد نکرده است هیچگه


نمرود این عمل که تو شداد کرده ای


کام یزید داده ای از کشتن حسین


بنگر که را به قتل که دلشاد کرده ای


بهر خسی که بار درخت شقاوتست


درباغ دین چه با گل و شمشاد کرده ای


با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو


با مصطفی و حیدر و اولاد کرده ای


حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن


آزرده اش به خنجر بیداد کرده ای


ترسم تو را دمی که به محشر برآورند


از آتش تو دود به محشردرآورند


 "محتشم کاشانی"



لبیک یا حسین...

 

кувшинка

 

30 هزار دینار طلا...

 

رقمی بود که یزید، به هرنفر از خواص کوفه داد، تا دینشان را خرید!

 

 یک دو دوتا چهارتای ساده:

 

هر دینار چهارو نیم گرم طلا، هر گرم 95 هزار تومان،

 

به پول امروز حدود:

 

13میلیارد تومان!

 

اگر در آن زمان بودیم...

 

.

.

.

.

.

 

 یار حسین(ع) می ماندیم؟؟؟؟

 

میون اشک زینب

 

میون اشک زینب

به قتلگه رفته برادر

 

میبینه دشمن دریاست

دو دست خود میزنه بر سر

 

رو خاکِ تن علمدار

غوغای عاشورا شده

 

چو رفته پشت و پناهش

حسین من تنها شده

 

شده آشفته زینب

میون خیل اعداء

 

به دلش داغ اکبر

به لبش مهلاً مهلا

 

به کی بگم درد دلمو...

به کی بگم درد دلمو...

 

زخمی قلب مادر

که قتلگه ماوای حسینِ

 

میگه علی واویلا

که خاک تیره جای حسینِ

 

میسوزه دامن خیمه

یادآور زهرا شده

 

پریده رنگ سکینه

که دیگه بی بابا شده

 

زده دست و پا اصغر

به روی دست بابا

 

نداره طاقت زینب

به لبش مهلاً مهلا

 

به کی بگم درد دلمو...

به کی بگم درد دلمو...

 

 

 

السلام علی الحسین

 

 

عشق یعنی آتش افروخته / عشق یعنی خیمه های سوخته


عشق یعنی حاجی بیت الحرام / دل بریدن ها وحج ناتمام


عشق یعنی غربت نور دوعین / عشق یعنی گریه برقبر حسین


عشق را گویم فقط در یک کلام / یا اباالفضل وحسین و والسلام

 


منظومه ظهر روز دهم


مارَأَیتُ اِلاّ جَمیلاً


تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

روزعاشوراست

کربلا غوغاست

کربلا آنروز غوغا بود

عشق، تنها بود!

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید 

آتش سوزوعطش بردشت می بارید

درهجوم بادهای سرخ

بوته های خار می لرزید

از عرق پیشانی خورشید، ترمی شد

دم به دم برریگهای داغ

سایه ها کوتاه تر می شد

سایه هارا اندک اندک

ریگهای تشنه می نوشید

زیر سوز آتش خورشید

آهن و فولاد می جوشید

دشت ، غرق خنجرو دشنه

کودکان ،درخیمه ها تشنه

آسمان غمگین ، زمین خونین

هرطرف افتاده درمیدان:

اسب های زخمی و بی زین

نیزه و زوبین

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید 

شورمحشربود

نوبت یک یار دیگر بود

خطی از مرز افق تا دشت می آمد

خط سرخی درمیان هردولشکر بود

آن طرف، انبوه دشمن

غرق در فولاد وآهن بود

این طرف، منظومه خورشید روشن بود

این طرف، هفتاد سیاره

برمدار روشن منظومه می چرخید

دشمنان ، بسیار

دوستان ، اندک

این طرف ، کم بود وتنها بود

این طرف ، کم بود،اما عشق باما بود

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید 

شورمحشر بود

نوبت یک یار دیگر بود

 باز میدان از خودش پرسید:

«نوبت جولان اسب کیست؟»

دشت، ساکت بود

ازمیان آسمان خیمه های دوست

ناگهان رعدی گران برخاست

این صدای اوست!

این صدای آشنای اوست!

این صدا ازماست!

این صدای زاده ی زهراست

«هست آیا یاوری مارا؟»

باد باخود این صدارا برد

وصدای او به سقف آسمان ها خورد

بازهم برگشت:

«هست آیا یاوری مارا؟»

انعکاس این صدا تادورترها رفت

تادل فردا وآنسوتر زفردا رفت

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید 

دشت ، ساکت گشت

ناگهان هنگامه شد در دشت

بازهم سیاره ای دیگر

ازمدار روشن  منظومه بیرون جست

کودکی از خیمه بیرون جست

کودکی شور خدا درسر

باصدایی گرم و روشن

گفت:«اینک من،

         یاوری دیگر!»

آسمان، مات و زمین، حیران

چشم ها از یکدگر پرسان:

«کودک و میدان ؟!»

کار کودک خنده و بازی ست !

دردل این کودک اما شور جانبازی ست !

ازگلوی خسته خورشید

باز دردشت آن صدای آشنا پیچید

گفت:«توفرزند آن مردی که لختی پیش

خون اودر قلب میدان ریخت !

هدیه از سوی شما کافیست ! »

کودک ما  گفت:

«پای من درجستجوی جای پای اوست !

راه را باید به پایان برد !»

پچ پچی در آسمان پیچید:

«کیست آن مادر، که فرزندی چنین دارد؟!

این زبان آتشین ازکیست؟

او چه سودایی به سر دارد؟»

وصدای آشنا پرسید:

«ای کودک ، مادرت آیا خبر دارد؟»

کودک ما گرم پاسخ داد:

«مادرم با دست های خود

برکمر،شمشیر پیکار مرا بسته است !»

از زبانش آتشی در سینه ها افتاد

چشمها ،آیینه هایی در میان آب

عکس یک کودک

مثل تصویری شکسته

در دل آیینه ها افتاد

 تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

بعد از آن چیزی نمی دیدم

خون ز چشمان زمین جوشید

چشمهای آسمان را هم

اشک همچون پرده ای پوشید

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید 

من پس آن لحظه ها ، تنها

کودکی دیدم

درمیان گردو خاک دشت

هرطرف می گشت

می خروشید و رجز می خواند:

«این منم،تیر شهابی روشن و شب سوز!

بر سپاه تیرگی پیروز!

سرورم خورشید،خورشید جهان افروز!

برق تیغ آبدار من

آتشی در خرمن دشمن !»

خواند و آنگه سوی دشمن راند

هریک از مردان به میدان بلا می رفت

در رجز ها چیزی از نام و نشان می گفت

چیزی از ایل و تبار و دودمان می گفت

اوخودش را ذره ای می دید از خورشید

او خودش را در وجود آن صدای آشنا می دید

او خدارا در طنین آن صدا می دید !

 تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

گفت و همچون شیر مردان رفت

وزمین و آسمان دیدند:

کودکی تنها به میدان رفت

تاکنون در هرکجا پیران ،

کودکان را درس می دادند

اینک این کودک،

در دل میدان به پیران درس می آموخت

چشمهایش را به آن سوی سپاه تیرگی می دوخت

سینه اش از تشنگی می سوخت

چشم او هر سو که می چرخید

در نگاهش جنگلی از نیزه می رویید

کودکی لب تشنه سوی دشمنان می رفت

با خودش تیغی ز برق آسمان می برد

کودکی تنها که تیغش برزمین می خورد

کودکی تنها که شمشیر بلندش کربلا را شخم می زد !

در زمین کربلا با گامهای کودکانه

دانه مردانگی می کاشت

گرچه کوچک بود،شمشیر بلندی داشت!

 تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

کودک ما در میان صحنه تنها بود

آسمان،غرق تماشا بود

ابرها را آسمان از پیش چشم خویش پس می زد

وزمین از خستگی در زیر پای او نفس می زد

آسمان بر طبل می کوبید

کودکی تنها به سوی دشمنان می راند

می خروشید و رجز می خواند

دسته شمشیر را در دست می چرخاند

در دل گرد و غبار دشت می چرخید

برق تیغش پاره خورشید !

شیهه اسبان به اوج آسمان می رفت

وچکاچاک بلند تیغ ها در دشت می پیچید

کودک ما،با دل صد مرد

تیغ را ناگه فرود آورد !

وسواران را ز روی زین

بر زمین انداخت

لرزه ای در قلب های آهنین انداخت...

 تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

من نمی دانم چه شد دیگر

بس که میدان خاک بر سر زد

بعد از آن چیزی نمی دیدم

در میان گرد و خاک دشت

مرغی از میدان به سوی آسمان پر زد

پرده هفت آسمان افتاد

 تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

دشت پر خون شد

عرش،گلگون شد

عشق،زد فریاد

آفتاب،از بام خود افتاد

شیونی در خیمه ها پیچید

بعد از آن،تنها خدا می دید

بعد از آن،تنها خدا می دید...

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید 

قصه آن کودک پیروز

سال ها سینه به سینه گشته تا امروز

بوی خون او هنوز از باد می آید

داستانش تا ابد در یاد می ماند

داستان کودکی تنها

که شمشیر بلندش کربلا را شخم می زد !

خون او امروز در رگهای گل جاری است

خون او در نبض بیداری ست

خون او در آسمان پیداست

خون او در سرخی رنگین کمان پیداست

این زمان، او را

در میان لاله های سرخ باید جست

از میان خون پاک او در آن میدان

باغی از گل رست

 تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

روز عاشوراست

باغ گل، لب تشنه و تنهاست

عشق اما همچنان با ماست

«قیصر امین پور»

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید