بشکفد بار دگر لالهی رنگین مراد
غنچهی سرخ فرو بستهی دل باز شود
من نگویم که بهاری که گذشت آید باز
روزگاری که به سر آمده آغاز شود،
روزگار دگری هست و بهاران دگر
کاشکی آینهای بود درونبین که در او،
خویش را میدیدم
آنچه پنهان بود از آینهها میدیدم
میشدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد
که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن
پیک پیروزی و امید شدن
شاد بودن هنر است
شاد کردن، هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چو یک شکلک بیجان شب و روز،
بیخبر از همه خندان باشیم
بیغمی عیب بزرگی است که دور از ما باد
شاد بودن هنر است
گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد
زندگی صحنهی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمهی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرّم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
"ژاله اصفهانی"
ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ، ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ
ﻓﻘﻂ ﺷﻠﻮﻏﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﮔﻨﺠﺸﮏ ﻫﺎﯾﯽ
ﮐﻪ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﺧﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺷﺎﺧﻪ ﭘﺮﯾﺪﻥ
ﻋﺎﺩﺗﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ . . .
.
اشیا برای استفاده شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند
ولی افسوس امروزه از انسانها استفاده می شود و اشیا دوست داشته می شوند !
خدا گوید : تو ای زیباتر از خورشید زیبایم
تو ای والاترین مهمان دنیایم
شروع کن ، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من . . .
.
یک دانه بذر میلیون ها دانه را با خود دارد. آیا وفور وغنای هستی را می بینی؟
خداوند در وجود ما هم “روحش” را به امانت گذاشته است
این همان “دانه الهی” است که باید آنرا با عشق و ایمان آبیاری کرد تا شکوفا گردد
شاد بودن هنر است
شاد کردن، هنری والاتر
ممنون از حضورتون
لینک شدی دوست عزیز
ممنون، شما هم لینک شدی
سلام عزیزم.
ماشالله وبلاگتم عین خودت پر از انرژی هست.
چه شعر قشنگی.عالی بود عزیزم
سلام مامان گلی جون، ممنون از لطفتون
سلام...
واقعا قشنگهـــــــــــــــــ
سبزاکلیلی عزیزم واقعا با سلیقه ای...
از حسن انتخابت ممنون
چند بیت پایانی این شعر زیاد به کار میره ولی اسم شاعرش نه!
ممنون که این شعر رو گذاشتی!
وای چقدر تشکر کردم انگار من سفارش دادم!!!
ممنون، لطف داری